صندلی شکسته

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

صندلی شکسته

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

حکایت تصمیم انجام کار از اعماق قلب

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود .تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی دوستدار تو پدر . پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد : پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام ۴ صبح فردا ۱۲ نفر از مأموران Fbi و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟ پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می توانید آن را انجام بدهید مانع ذهن است . نه اینکه شما یا یک فرد کجا هستید . 

زندگی مسابقه نیست...

حرمت اعتبار خود را
هرگز در میدان مقایسه ی خویش با دیگران مشکن
که ما هر یک یگانه ایم
موجودی بی نظیر و بی تشابه

و آرمانهای خویش را
به مقیاس معیارهای دیگران بنیاد مکن
تنها تو می دانی که "بهترین" در زندگانیت
چگونه معنا می شود

از کنار آنچه با قلب تو نزدیک است آسان مگذر
بر آنها چنگ درانداز، آنچنان که در زندگی خویش
که بی حضور آنان، زندگی مفهوم خود را از دست می دهد

زندگیت را با دم زدن در هوای گذشته
و نگرانی فرداهای نیامده
آسان هدر نده

هر روز، همان روز را زندگی کن
و بدین سان تمامی عمر را به کمال زیسته ای

و هرگز امید از کف مده
آنگاه که چیز دیگری
برای دادن در کف داری

همه چیز در همان لحظه ای به پایان می رسد
که قدمهای تو باز می ایستد
و هراسی به خود راه مده
از پذیرفتن این حقیقت که
هنوز پله ای تا کمال فاصله باشد
تنها پیوند میان ما
خط نازک همین فاصله است

برخیز و بی هراس خطر کن
در هر فرصتی بیاویز
و هم بدینسان است که به مفهوم شجاعت
دست خواهی یافت

آنگاه که بگویی دیگر نخواهمش یافت
عشق را از زندگی خویش رانده ای
عشق چنان است که هر چه بیشتر ارزانی داری، سرشارتر شود
و هر گاه که آن را تنگ در مشت گیری، آسان تر از کف رود
پروازش ده تا که پایدار بماند 

زندگی مسابقه نیست
زندگی یک سفر است
و تو آن مسافری باش
که در هر گامش

ترنم خوش لحظه ها جاریست

تبریک میلاد نور

 

مهدی، نظری به ما عنایت کن

مارا به صراط خود هدایت کن

مهدی! اگر از منتظرانت بودیم

چون دیده ی نرگس نگرانت بودیم

با این همه روسیاهی و سنگدلی

ای کاش که از همسفرانت بودیم 

ولادت آخرین ذخیره ی الهی، بهار دلها، یوسف زهرا، تبریک و تهنیت 

 

 کجایى اى همیشه پیدا از پس ابرهاى غیبت؟ 

 

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را برای تو می‌نویسم:
در عصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار! خیابان غربت را پیدا کن،وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو! کلبه‌ی غریبی‌ام را پیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام، در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است، پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام..........

زندگی کردن با حروف صفحه کلید

«آ» : «آرامش» وقتی به سراغت می‌آید که «تلاش» کرده باشی.

«ا» : «اعتمادبه‌نفس» یک «سرمایه» است نه یک «کلمه»!

«ب» : برای «بهتر» شدن زندگی‌ات، «بهتر» فکر کن! … 

 

جهت خواندن به ادامه مطلب مراجعه کنید …

 

ادامه مطلب ...

داستان کوتاه و جالب...!!!

چاک از یک مزرعه ‌دار در تکزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار . قرار شد که مزرعه‌ دار الاغ را روز بعد تحویل بدهد . اما روز بعد مزرعه ‌دار سراغ چاک آمد و گفت :متأسفم جوون . خبر بدی برات دارم . الاغه مرد .
چاک جواب داد : ایرادی نداره . همون پولم رو پس بده .
مزرعه ‌دار گفت :نمی ‌شه . آخه همه پول رو خرج کردم .
... چاک گفت : باشه . پس همون الاغ مرده رو بهم بده .
مزرعه ‌دار گفت : می ‌خوای باهاش چی کار کنی ؟
چاک گفت :می‌ خوام باهاش قرعه ‌کشی برگزار کنم .
مزرعه‌ دار گفت :نمی ‌شه که یه الاغ مرده رو به قرعه ‌کشی گذاشت !
چاک گفت : معلومه که می ‌تونم . حالا ببین . فقط به کسی نمی‌ گم که الاغ مرده است .
یک ماه بعد مزرعه ‌دار چاک رو دید و پرسید :از اون الاغ مرده چه خبر ؟
چاک گفت :به قرعه ‌کشی گذاشتمش . ۵۰۰ تا بلیت ۲ دلاری فروختم و ۸۹۸ دلار سود کردم .
مزرعه ‌دار پرسید : هیچ کس هم شکایتی نکرد ؟
چاک گفت :فقط همونی که الاغ رو برده بود . من هم ۲ دلارش رو پس دادم .

منطقی هستید یا احساسی؟

آزمایشی ساده برای اینکه بفهمید احساستی هستید یا منطقی؟؛ من که خودم هر چی امتحان کردم، فهمیدم احساساتی هستم و هیچ‏جوره امکان پیچاندن خودم نبود! یعنی خودم را نمی‏توانستم گول بزنم و به خودم بگویم آدم منطقی‏ای هستم. با این حال از احساساتی بودنم خیلی هم خوشحالم.

شما چه‏طور؟!
 

 

این آزمایش ساده به این‏گونه است:

مطابق تصویر (1) دستانتان را در حالی که انگشتان از هم فاصله دارند، بلافاصله و بدون هیچ فکری در هم گره کنید …

(مانند تصاویر (2) و (3))

اگر انگشت شست چپ مانند تصویر (2) روی انگشت شست راست قرار گرفت، شما فرد احساسی هستید و اگر بر عکس انگشت شست راست شما مانند تصویر (3) روی انگشت شست دست چپ قرار گرفت، شما فردی منطقی هستید. اگر کمی دقت کنید، درخواهیدیافت که شما تنها یک حالت انگشتان را می‏توانید به راحتی داشته باشید و اگر بخواهید حالت عکس آن را با انگشتان اجرا کنید، قدری مشکل خواهد بود. حالتی که به راحتی برای شما مقدور است، گویای نوع شخصیت شماست...

خب… حالا که فهمیدی جزء کدام دسته‏ای، می‏توانی در ادامه خصوصیات هر دسته را بخوانی:

انسان ها به دو دسته تقسیم می شوند:

الف) افراد احساسی

ب) افراد منطقی

افراد احساسی افرادی هستند که بر پایه احساسات و عواطف خود، تصمیمات مختلف زندگی‏شان را می‏گیرند. اما افراد منطقی افرادی هستند که براساس عقل و منطق و استدلال خود تصمیم‏گیری می‏کنند. افراد احساسی، نیم‏کره راست مغزشان فعال‏تر است؛ در صورتی که افراد منطقی، نیم‏کره چپ مغزشان فعال‏تر است. افراد احساسی دارای خصوصیاتی هم‏چون خلاقیت، احساسی بودن، کلی‏نگر بودن، بلندپروازی، رؤیایی و دل‏رحم بودن و … هستند. اما افراد منطقی خصوصیاتی هم‏چون: نظم، منطقی بودن، پرداختن به جزئیات، واقع‏گرا بودن، و بالا بودن قوه تحلیل و استنتاج را دارا هستند. افراد منطقی یا احساسی هر کدام به نوبه خود عالی هستند و هیچ‏کدام بر دیگری برتری ندارد. در واقع این دو گروه مکمل یکدیگر در روابط اجتماعی سالم هستند.

شگرد اقتصادی ملانصرالدین

ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد و مردم با نیرنگی، حماقت او را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره، اما ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد. 

                                        

 تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملانصرالدین را آنطور دست می انداختند، ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند. ملانصرالدین پاسخ داد: ظاهرا حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن هایم. شما نمی دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده ام. اگر کاری که می کنی، هوشمندانه باشد، هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند!

 

دانلود آزمون جامع پودمانی دانشگاه جامع علمی کاربردی سال 1391

با توجه به درخواست های مکرر دانشجویان محترم رشته حسابداری صنعتی , در این پست لینک دانلود آزمون جامع و ارزیابی حرفه ای پودمانی دانشگاه جامع علمی کاربردی رشته حسابداری صنعتی سال 1391 که در مورخه 28 / 2 / 1391 برگزار گردید جهت دانلود به صورت رایگان گذاشته می شود .   

 

جهت دانلود به ادامه مطلب مراجعه کنید

ادامه مطلب ...

انار ترک خورده

لیلی زیر درخت انار نشست.  

درخت انار عاشق شد.  

گل داد سرخ سرخ.  

گلها انار شد داغ داغ.  

هر اناری هزار دانه داشت.  

دانه ها عاشق بودند.  

دانه ها توی انار جا نمیشدند.  

انار کوچک بود.  

دانه ها ترکیدند.  

انار ترک برداشت.  

خون انار روی دست لیلی چکید.  

لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.  

مجنون به لیلی اش رسید.  

خدا گفت: راز رسیدن فقط همین است.کافی است انار دلت ترک بخورد.  

خوش خیال کاغذی

دستمال کاغذی به اشک گفت : 
قطره قطره‌ات طلاست 
یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟ 
عاشقم 
با من ازدواج می‌کنی؟ 
اشک گفت : 
ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی ! 
تو چقدر ساده‌ای 
خوش خیال کاغذی ! 
توی ازدواج ما 
تو مچاله می‌شوی 
چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی 
پس برو و بی‌خیال باش 
عاشقی کجاست ؟ 
تو فقط 
دستمال باش ! 
دستمال کاغذی، دلش شکست 
گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست 
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد 
در تن سفید و نازکش دوید 
خونِ درد 
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد 
مثل تکه‌ای زباله شد 
او ولی شبیه دیگران نشد 
چرک و زشت مثل این و آن نشد 
رفت اگرچه توی سطل آشغال 
پاک بود و عاشق و زلال 
او 
با تمام دستمال‌های کاغذی 
فرق داشت 
چون که در میان قلب خود 
دانه‌های اشک کاشت.

چند روز پیش ابلهی برام نظر گذاشت .........

چند روز گذشته (  جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 00:07 ) ابلهی با آی پی ( 91.98.231.140 ) مربوط به ISP پارس آنلاین از شهر بابل مازندران برام نظر گذاشت البته نمی شه گفت نظر باید گفت تهدید , توهین و افترا که از باباش مایه میذاشت : 

( ........ ye kOcholo @m@r@mo d@r bi@r bebin b@b@m chik@r@st........) 

گفتم در جواب این ابله چی بگم که ناگهان این سه بیت شعر از مولوی به ذهنم رسید : 

«پس خموشی به دهد آن را ثبوت// پس جـواب احمقان آمد سکوت»  

«چون جواب احمق آمد خامشی// این درازی سخن چون می‌کشی» 

«خواب احمق لایق عقل وی است// هم چو او بی‌قیمت است و لاشیئ است»   

 

امروز داشتم سوره فرقان را میخواندم که به این آیه بر خوردم :

 

و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلما"  

                                                         « سوره فرقان -63  »

"و بندگان خاص خدای رحمان آنان هستند که بر روی زمین ره به تواضع و فروتنی روند و هرگاه مردم جاهل به آنها خطاب (و عتابی) کنند با سلامت نفس (و زبان خوش)جواب دهند."  

 از قدیم گفتن جواب ابلهان خاموشی است. اما این آیه قرآن می فرماید جواب ابلهان سلام است. برای من خیلی پیش اومده که در این موقعیت باشم و همیشه فکر کردم جواب ابلهان خاموشیست.

میخوام بدونم چطور میشه این آیه رو در زندگی خود عملی کنیم و آیا در موقعیت های مختلف این مسئله فرق میکند یا خیر؟ اصلا این سلام و سلامتی که در این آیه هست، چگونه باید گفته شود؟  

من پس از مطالعه بیشتر و تحقیق در این خصوص به این نتیجه رسیدم که،«سلام»معانی گوناگونی رو شامل می شه:خوشروئی،لبخند،گفتن کلامی زیبا و...امّا یکی دیگر از معانی «سلام»،همان «خاموشی» است.چرا که خود «خاموشی و سکوت»هم در مواردی که آدمی توان بحث و جدل کردن،ناسزاگفتن،تحقیرکردن و این قبیل کارها رو داره،خودش نوعی مسالمت آمیز سخن گفتن است.مثلاً اگر شخصی مؤمن در قبال مسخره ی دیگری سکوت کند و یا لبخند بزند و... هم با دیگران مسالمت آمیز برخورد کرده و هم خودش را فردی به واقع مسلمان(که از ریشه ی س-ل-م است) نشان داده.پس هم آیه ی شریفه ی بالا درست است و هم «جواب ابلهان خاموشی است» مصداقی برای آن.امام علی (علیه السّلام)هم که قرآن ناطق بودند در حدیثی می فرمایند:"نادان را جواب ندادن،رساترین جواب است"...  

اما نظر شما در این خصوص چیه؟

دانلود دو آهنگ در جواب شاهین نجفی مرتد

 

 

و اما شاهین(کلاغ ترسو)جرأت داری بیا توی ایران تا ببینی همه ی مردم ایران عاشق مقدساتشون هستند و حاضرند به خاطر مقدساتشون جونشون را فدا کنند! 

 

جهت دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید

ادامه مطلب ...

شاهین نجفی مرتد

 

     

 

« وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَیَقُولُنَّ إِنَّما کُنّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللّهِ وَ آیاتِهِ وَ رَسُولِهِ کُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ.لا تَعْتَذِرُوا قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْکُمْ نُعَذِّبْ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمینَ »  

 

 

 

اگر از آنها بپرسی(: «چرا این اعمال خلاف را انجام دادید؟!»)، می‏گویند: «ما بازی و شوخی می‏کردیم.»
بگو: آیا خدا و آیات او و پیامبرش را مسخره می‏کردید؟!(بگو:) عذر خواهی نکنید (که بیهوده است؛ چرا که) شما پس از ایمان آوردن، کافر شدید! اگر گروهی از شما را (بخاطر توبه) مورد عفو قرار دهیم، گروه دیگری را عذاب خواهیم کرد؛ زیرا مجرم بودند! 

توبه/65،66 
 
 
 

بازی با احساسات

... سیاه پوشیده بود، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند!
من را انتخاب کرد ...
دستی به تنه‌ام کشید تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم‌تر ...
به خود می‌بالیدم، دیگر نمی‌خواستم درخت باشم، آینده‌ی خوبی در انتظارم بود!
سوزش تبرهایش بیشتر می‌شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد، او تنومندتر بود ...
مرا رها کرد با زخم‌هایم، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم، نه تخته‌سیاه مدرسه‌ای، نه عصای پیرمردی ...
خشک شدم ...

****************************************

بازی با احساسات مثل داستان تبر و درخت می‌مونه ..
ای تبر به دست ، تا مطمئن نشدی تبر نزن!
ای انسان، تا مطمئن نشدی، احساس نریز .. زخمی می‌شود ... در آرزوی تخته‌سیاه شدن، خشک می‌شود!!!

زندگی

زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند.  

زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ.  

زندگی رویایی است، مثل رویای ِیکی کودک ناز.  

زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز.  

زندگی تک تک این ساعتهاست، زندگی چرخش این عقربه هاست،  

زندگی راز دل مادر من.  

زندگی پینه ی دست پدر است،  

زندگی مثل زمان در گذر است...

مسافری ، که هیچ کس دوستش ندارد

"پیچ هر جاده را که رد کنی ، شمعی به تو خواهند داد. هر شمع تو را یک گام به او نزدیک تر می کند. یا بمان و بپذیر شب و سیاهی ات را ، یا برو ، زیرا شمعی به تو خواهند داد." این ها را آن رهنورد به من گفت که چهل سال بود صدایش را می شنیدم. خودش را اما نمی دیدم. رفتم و بی قراری توشه ام بود. رفتم و چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم. رفتم و چه سخت است وقتی دست هایت بیکارند و چشم هایت تعطیل. رفتم و پیچ اولین جاده ا که رد کردم، شمعی به من دادند. شمعی دردناک، که تا استخوانم را سوزاند. آن رهنورد گفته بود که شمعی به تو می دهند اما نگفته بود که شمع را در تنت فرو می کنند. شمع را هرگز به دستم ندادند . شمع را در گوشتم ،در خونم ، در استخوانم فرو کردند.

ادامه مطلب ...

جمـــلات ِ تاَمـــل برانگیـــز

♥ درصد کمی از انسانها نود سال زندگی می کنند

مابقی یک سال را نود بار تکرار می کنند . . .  

♥ نصف اشباهاتمان ناشی از این است که وقتی باید فکر کنیم ، احساس می کنیم

و وقتی که باید احساس کنیم ، فکر می کنیم . . .  

♥ سر آخر، چیزی که به حساب می آید تعداد سالهای زندگی شما نیست

بلکه زندگی ای است که در آن سالها کرده اید . . . 

 

♥ دنیای بیرحمیست

چه زود پیش چشم عزیزانمان ارزان می شویم

چاره کم کردن رابطه ست که لااقل به مفت نفروشنمان . . .  

♥چه داروی تلخی است وفاداری به خائن  

صداقت با دروغگو

و مهربانی با سنگدل . . .  

♥ رابطه ای رو که مرده ، هر ۵ دقیقه ۱ بار نبضشو نگیر

دیگه مرده . . .  

♥مشکلات امروز تو برای امروز کافی ست، مشکلات فردا را به امروز اضافه نکن . . .  

♥ حق با شماست خشمگین شدن نیازی نیست  

و اگر حق با شما نیست ، هیـچ حقی برای عصبانی بودن ندارید . . .  

♥ ما خوب یاد گرفتیم در آسمان مثل پرندگان باشیم و در آب مثل ماهیها

اما هنوز یاد نگرفتیم روی زمین چگونه زندگی کنیم  

♥ فریب مشابهت روز و شب‌ها را نخوریم

امروز، دیروز نیست

و فردا امروز نمی‌شود . . .  

♥ اگه یه روز حس کردی تویه یه زمان عاشق دونفری دومی انتخاب کن

چون اگه واقعا عاشق اولی بودی به عشق دومی گرفتار نمیشدی !!  

♥ زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور

و زندگی کردن حرکتی عمودی است از زمین تا آسمان . . .  

♥ برای زنده ماندن دو خورشید لازم است .یکی درآسمان ویکی در قلب . . .