صندلی شکسته

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

صندلی شکسته

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

راز زندگی

در افسانه‏ها آمده، روزی که خداوند جهان را آفرید، فرشتگان مقرب را به بارگاه خود فراخواند و از آنها خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند.  یکی از فرشتگان به پروردگار گفت: خداوندا، آنرا در زیر زمین مدفون کنفرشته دیگری گفت: آنرا در زیر دریاها قرار بده.  و سومی گفت: راز زندگی را در کوه‏ها قرار بده . ولی خداوند فرمود: اگر من بخواهم به گفته‏های شما عمل کنم، فقط تعداد کمی از بندگانم قادر خواهند بود آنرا بیابند، در حالی که من میخواهم راز زندگی در دسترس همه بندگانم باشد. در این هنگام یکی از فرشتگان گفت: فهمیدم کجا، ای خدای مهربان، راز زندگی را در قلب بندگانت قرار بده، زیرا هیچکس به این فکر نمی‏افتد که برای پیدا کردن آن باید به قلب و درون خودش نگاه کند . و خداوند این فکر را پسندید .

یلدای بی قرار

خورشید آخرین غروب خزان پشت کوه رفت 

امشب شب تولد نوروز دیگریست

فرشی ز برف بر سر راهش گشوده اند

چون نوعروس کرده به بَر جامه سپید

تق تق ...... صدای کیست؟

این وقت شب چه کسی کوبه می زند؟

بگشای در

یلداست آمده

آورده با خودش

آجیل و هندوانه و ظرفی پر از انار

انجیر و توت خشک

در دست دیگرش

مهر و صفا و عشق و محبت

گل امید

در گوشه اتاق

کرسی ست برقرار

جمعند دور آن

از کوچک و بزرگ

دیوان خواجه حافظ و مادر بزرگ و فال

پس شام چله کو؟......

یک قرض نان سنگک و یک کاسه آش داغ

فصل خزان سفرت بی خطر، برو

ای اولین سفیر فصل زمستان

خوش آمدی

«جاوید» باد سنت نیکوی این دیار

نوروز بی بهار

یلدای بی قرار

از الفبای زندگی چه می دانیم ؟

از اشتیاقی که برای رسیدن به نهایت آرزو‌ها داریم و بر اساس آن تلاش بی وقفه‌ای را در مسیر پر فراز و نشیب زندگی بکار می‌بندیم تا آن را دریابیم ؟
دانسته‌های خود را از الفبای زندگی بنویسیم تا به خاطرمان باشد که عمری را صرف چه می‌کنیم. 

الف: اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها
ب: بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم
پ: پویایی برای پیوستن به خروش حیات
ت: تدبیر برای دیدن افق فرداها
ث: ثبات برای ایستادن در برابر بازدارنده ها
ج: جسارت برای ادامه زیستن
چ: چاره اندیشی برای یافتن راهی در گرداب اشتباه
ح: حق شناسی برای تزکیه نفس
خ: خودداری برای تمرین استقامت
د: دور اندیشی برای تحول تاریخ
ذ: ذکر گویی برای اخلاص عمل
ر: رضایت مندی برای احساس شعف
ز: زیرکی برای مغتنم شمردن دم ها
ژ: ژرف بینی برای شکافتن عمق درد ها
س: سخاوت برای گشایش کارها
ش: شایستگی برای لبریز شدن در اوج
ص: صداقت برای بقای دوستی
ض: ضمانت برای پایبندی به عهد 

ط: طاقت برای تحمل شکست
ظ: ظرافت برای دیدن حقیقت پوشیده در صدف
ع: عطوفت برای غنچه نشکفته باورها
غ: غیرت برای بقای انسانیت
ف: فداکاری برای قلب های دردمند
ق: قدر شناسی برای گفتن ناگفته های دل
ک: کرامت برای نگاهی از سر عشق
گ: گذشت برای پالایش احساس
ل: لیاقت برای تحقق امیدها
م: محبت برای نگاه معصوم یک کودک
ن: نکته بینی برای دیدن نادیده ها
و: واقع گرایی برای دستیابی به کنه هستی
ه: هدفمندی برای تبلور خواسته ها
ی: یک رنگی برای گریز از تجربه دردهای مشترک

زندگی انسان ها از دیدگاه دکتر شریعتی

اگر دروغ رنگ داشت ؛ هر روز شاید ؛ ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود........ اگر دروغ رنگ داشت ؛ هر روز شاید ؛ ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت؛ عاشقان سکوت شب را ویران میکردند اگر براستی خواستن توانستن بود ؛ محال نبود وصال ! و عاشقان که همیشه خواهانند؛ همیشه میتوانستند تنها نباشند ………. اگر گناه وزن داشت ؛ هیچ کس را توان ان نبود که قدمی بردارد ؛ تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی … و من شاید ؛ کمر شکسته ترین بودم اگر غرور نبود ؛ چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند ؛ و ما کلام محبت را در میان نگاههای گهگاهمان جستجو نمیکردیم اگر دیوار نبود ؛ نزدیک تر بودیم ؛ با اولین خمیازه به خواب میرفتیم و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمیکردیم اگر خواب حقیقت داشت ؛ همیشه خواب بودیم هیچ رنجی بدون گنج نبود … ولی گنج ها شاید بدون رنج بودند اگر همه ثروت داشتند ؛ دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند و یکنفر در کنار خیابان خواب گندم نمیدید ؛ تا دیگران از سر جوانمردی ؛ بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند اما بی گمان صفا و سادگی میمرد …. اگر همه ثروت داشتند اگر مرگ نبود ؛ همه کافر بودند ؛ و زندگی بی ارزشترین کالا یود ترس نبود ؛ زیبایی نبود ؛ و خوبی هم شاید اگر عشق نبود ؛ به کدامین بهانه میگریستیم و میخندیدیم؟ کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم؟ و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب میاوردیم؟ اری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم …. اگر عشق نبود اگر کینه نبود؛ قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند اگر خداوند ؛ یک روز آرزوی انسان را براورده میکرد من بی گمان دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز هرگز ندیدن مرا انگاه نمیدانم براستی خداوند کدامیک را می پذیرفت

۱۰ سوء تعبیر از موفقیت

1- بعضی از مردم به خاطر گذشته‌شان، تحصیلاتشان و... موفق نیستند.
هیچ کس نمی‌تواند موفق باشد مگر بخواهد و سپس برای بدست آوردنش بکوشد.

2- افراد موفق اشتباه نمی‌کنند.
آن‌ها هم مثل ما اشتباه می‌کنند فقط اشتباهشان را تکرار نمی‌کنند.

3- برای موفق شدن باید 60 (70، 80، 90 و...) ساعت در هفته کار کرد.
موفقیت به «زیاد» انجام دادن کاری ربط ندارد، بلکه بیشتر به «درست» انجام دادن آن ربط دارد.

4- فقط اگر قواعد خاصی را اجرا کنیم موفق می‌شویم.
چه کسی قواعد را به وجود می‌آورد؟ موقعیت‌ها متفاوتند. گاهی لازم است از قواعد خاصی پیروی کنیم و گاهی نیز باید قواعد ساخته خودمان را بکار بندیم.

5- اگر کمک بگیریم، این دیگر موفقیت نیست.
موفقیت به ندرت در تنهایی رخ می‌دهد. آن‌هایی را که به موفق شدن تو کمک می‌کنند، شناسایی کن. تعدادشان کم نیست.

6- باید خیلی شانس بیاوریم تا موفق شویم.
بله، کمی باید شانس آورد اما بیشتر به کار سخت، دانش و جدیت احتیاج است.

7- فقط اگر زیاد پول درآوریم موفقیم.
پول یکی از نتایج موفقیت است، اما ضامن آن نیست.

8- باید همه بدانند که ما موفق هستیم.
شاید با بدست آوردن پول و شهرت بیشتر، افراد بیشتری از کارتان باخبر شوند. اما، حتی اگر شما تنها کسی باشید که از این موضوع باخبرید، هنوز آدم موفقی هستید.

9- موفقیت، یک هدف است.
موفقیت بعد از رسیدن به اهداف بدست می‌آید. وقتی می‌گویی «می‌خواهم آدم موفقی شوم» از شما سوال می‌کنند: «در چه چیزی؟»

10- به محض این‌که موفق شویم، گرفتاری‌ها هم تمام می‌شوند.
شاید فرد موفقی باشی، اما خدا که نیستی. پستی و بلندی‌ها در پیش‌اند. از موفقیت امروزت لذت ببر، فردا روز دیگری است.

راهی متفاوت برای ابراز عشق

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید :
 
 آیا میتوانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
 
برخی ازدانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.
 
برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند.
 
شماری دیگر هم گفتند « با هم بودن در تحمل رنجها ولذت بردن از خوشبختی » را راه بیان عشق می دانند.
 
در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:
 
یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. 
 آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند...

یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.
 
شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.

رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند.
 
ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد...
 
همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرارکرد و همسرش را تنها گذاشت.
 
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.
 
ببر رفت و زن زنده ماند...
 
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
 
اما پسرپرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریادمی زد؟
 
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
 
پسرجواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که :
 
 عزیزم ، تو بهترین مونس من بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود...
 
قطره های اشک، صورت پسر را خیس کرده بود که ادامه داد:
 
همه زیست شناسان میدانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار میکند.
 
 پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد واورا نجات داد.
 
این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود...


شانس خود را امتحان کنید!

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.
کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد .
باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد.

گاوی کوچکتر از قبلی با سرعت حرکت کرد .

جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد. سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.

پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد.اما.........گاو دم نداشت!!!!

زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.

شعر زیبا

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست 

 

 

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود 

 

 

سجده ای زد بر لب درگاه او

پر زلیلا شد دل پر آه او 

 

 

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای 

 

 

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای 

 

 

نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی 

 

 

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن 

 

 

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو ... من نیستم 

  

گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم 

 

 

سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی 

 

 

عشق لیلا در دلت انداختم 

صد قمار عشق یک جا باختم 

 

 

کردمت آوارهء صحرا نشد 

گفتم عاقل می شوی اما نشد 

 

 

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا برنیامد از لبت 

 

 

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی 

 

 

مطمئن بودم به من سرمیزنی

در حریم خانه ام در میزنی 

  

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود 

 

 

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

زیباترین قوانین زندگی

گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر
با اعتماد، زمان حالت را بگذران
و بدون ترس برای آینده آماده شو


ایمانت را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز
شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
زندگی شگفت انگیز است
فقط در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی

مهم این نیست که قشنگ باشی
قشنگ این است که مهم باشی !
حتی برای یک نفر
کوچک باش و عاشق ... که عشق، خود میداند آئین بزرگ دانستنت را
بگذار عشق خاصیت تو باشد، نه رابطه خاص تو با کسی


موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن
هر روز صبح در آفریقا، آهویی از خواب بیدار میشود
و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچرد
 


آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود
در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد
شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد
میداند که باید از آهو سریعتر بدود، تا گرسنه نماند

 

مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ...
مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب برخیزی و برای زندگیت
با تمام توان
و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ...


زلال باش ... ،‌ زلال باش ... ،
زلال تر از قطرات اشک
فرقی نمی کند که گودال کوچک آبی باشی
یا دریای بیکران، زلال که باشی، آسمان در تو پیداست


دو چیز را همیشه فراموش کن:خوبی که به کسی می کنی
بدی که کسی به تو می کند


همیشه به یاد داشته باش:
در مجلسی وارد شدی زبانت را نگه دار
در سفره ای نشستی شکمت را نگه دار
در خانه ای وارد شدی چشمانت را نگه دار
در نماز ایستادی دلت را نگهدار


دنیا دو روز است:
یک روز با تو و یک روز علیه تو
روزی که با توست مغرور مشو و روزی که علیه توست مایوس نشو
چرا که هر دو پایان پذیرند


به چشمانت بیاموز که هر شخصی ارزش نگاه ندارد
به دستانت بیاموز که هر گلی ارزش چیدن ندارد


دو چیز را از هم جدا کن:
عشق و هوس
چون اولی مقدس است و دومی شیطانی
اولی تو را به پاکی می برد و دومی به پلیدی


چشم و زبان، دو سلاح بزرگ در نزد تواند
چگونه از آنها استفاده میکنی؟
مانند تیری زهرآلود یا آفتابی جهانتاب؟
زندگی گیر یا زندگی بخش؟


بدان که قلبت کوچک است پس نمیتوانی تقسیمش کنی
هرگاه خواستی آنرا ببخشی با تمام وجودت ببخش که کوچکیش جبران شود
هیچگاه عشق را با محبت، دلسوزی، ترحم و دوست داشتن یکی ندان
همه اینها اجزاء کوچکتر عشق هستند نه خود عشق
همیشه با خدا درد دل کن نه با خلق خدا و فقط به یگانه عالم توکل کن
آنگاه می بینی که چگونه قبل از اینکه خودت دست به کار شوی، کارها به خوبی پیش می روند


میدانی که:
از خدا خواستن عزت است
اگر برآورده شود رحمت است و اگر نشود حکمت است
از خلق خدا خواستن خفت است
اگر برآورده شود منت است اگر نشود ذلت است


پس هر چه می خواهی از خدا بخواه
و در نظر داشته باش که
برای او غیر ممکن وجود ندارد و تمام غیر ممکن ها فقط برای توست

آرایشگر و مشتری

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت.
آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردند وقتی به موضوع خدا رسید
آرایشگر گفت: من باور نمی کنم که خدا وجود دارد.
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟
آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟
نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جر و بحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود.
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت:میدونی چیه! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.
آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم.همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردی که بیرون است با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.
آرایشگر گفت: نه بابا! آرایشگرها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.
مشتری تاکید کرد: دقیقا نکته همین است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمی گردند.
برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.!

کودکی که به خدا زنگ زد

الو ... الو... سلام  

 

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟  

 

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟  

 

پس چرا کسی جواب نمیده؟  

 

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟  

 

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.   

 

بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...  

 

هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .  

 

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟  

 

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟  

 

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگی خدا  

 

باهام حرف بزنه گریه میکنما...  

 

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛  

 

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟  

 

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.  

 

مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .مگه ما باهم دوست نیستیم؟پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد...  

 

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه...کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.  

 

کاش همه مثل تو مرا برای خودم و نه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک است ...  

 

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...  

 

کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخند برلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت .

دوسـت مــن برایـــت آرزو میکـــنم کـــه ............

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،

و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،

و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،

و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی. 

 آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،  

بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،

از جمله دوستان بد و ناپایدار،

برخی نادوست، و برخی دوستدار

که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد.            

و چون زندگی بدین گونه است،

 نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،

تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،

که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،

تا که زیاده به خودت غرّه نشوی. 

و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی  

نه خیلی غیرضروری،

تا در لحظات سخت

وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است

همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.  

همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی

نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند

چون این کارِ ساده ای است،

بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند

و با کاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی. 

و امیدوام اگر جوان که هستی

خیلی به تعجیل، رسیده نشوی

و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی

و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی

چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد

و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند. 

امیدوارم حیوانی را نوازش کنی

به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی

وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.

چرا که به این طریق

احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان. 

امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی  
هرچند خُرد بوده باشد

و با روئیدنش همراه شوی

تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد..

بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی

زیرا در عمل به آن نیازمندی

و برای اینکه سالی یک بار

پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است.

فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است! 

و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی

و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی

که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان

باز هم از عشق حرف بزنید تا از نو بیاغازید.

اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد

دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم

نیایش های دکتر علی شریعتی

خدایا !

رحمتی کن تا ایمان ، نان و نام برایم نیاورد ،
قوتم بخش تا نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم
تا از آنها باشم که پول دنیا را میگیرند و برای دین کار میکنند ،
نه از آنان که پول دین را میگیرند
و برای دنیا کار می کنند.

خدایا ! مرا همواره آگاه و هوشیار دار ، تا پیش از شناخت ِ درست و کامل کسی یا فکری مثبت یا منفی قضاوت نکنم. 

خدایا ! تو را همچون فرزند بزرگ حسین بن علی سپاس می گذارم که دشنان مرا از میان احمق ها بر گزینی ، که چند دشمن ابله نعمتی است که خداوند به بندگان خاصش عطا می کند.  

خدایا ! جهل آمیخته با خود خواهی و حسد ، مرا رایگان ابزار قتاله ی دشمن ، برای حمله به دوست نسازد.  

خدایا ! شهرت ،منی را که می خواهم باشم ، قربانی منی که می خواهند باشم نکند. 

خدایا ! در روح من اختلاف در انسانیت را با اختلاف در فکر و اختلاف در رابطه با هم میامیز ، آنچنان که نتوانم این سه اقنوم جدا از هم را باز شناسم.  

خدایا ! مرا به خاطر حسد ، کینه و غرض ، عمله ی آماتور ظلمه مگردان. 

خدایا ! خود خواهی را چنان در من بکش که خود خواهی دیگران را احساس نکنم و از آن در رنج نباشم .

خدایا ! مرا در ایمان اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق باشم. 

خدایا ! به من تقوای ستیز بیاموز تا در انبوه مسئولیت نلغزم و از تقوای ستیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم . 

خدایا ! مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان. 

اضطراب های بزرگ، غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن

لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و درد های عزیز بر جانم ریز.  

خدایا! مگذار که آزادی ام اسیر پسند عوام گردد….که دینم در پس وجهه ی دینیم دفن شود…که عوام زدگی مرا مقلد تقلید کنندگانم سازد..که آنچه را حق می دانم بخاطر اینکه بد می دانند کتمان کنم . 

خدایا ! به من توفیق تلاش در شکست..صبر در نومیدی..رفتن بی همراه..جهاد بی سلاح..کار بی پاداش..فداکاری در سکوت..دین بی دنیا..خوبی بی نمود…دین بی دنیا…عظمت بی نام… خدمت بی نان..ایمان بی ریا…خوبی بی نمود…گستاخی بی خامی…مناعت بی غرور..عشق بی هوس ..تنهایی در انبوه جمعیت…ودوست داشتن بی آنکه دوست بداند…روزی کن. 

خدایا! مرا از چهار زندان بزرگ انسان :«طبیعت»، «تاریخ» ،«جامعه » و«خویشتن» رها کن ، تا آنچنان که تو ای آفریدگار من ، مرا آفریدی ، خود آفرید گار خود باشم، نه که چون حیوان خود را با محیط که محیط را با خود تطبیق دهم.  

خدایا ! به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم ومردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم.

خدایا ! قناعت ، صبر و تحمل را از ملتم بازگیر و به من ارزانی دار.  

خدایا ! این خردِ خورده بین ِ حسابگر ِ مصلحت پرست را که بر دو شاهبال ِ هجرت از      « هست »و معراج به « باشد» م ، بند های بسیار می زند ، رادرزیر گام های این کاروان شعله های بی قرار شوق، که در من شتابان می گذرد ، نابود کن. 

 

خدایا! مرا از نکبت دوستی ها و دشمنی های ارواح ِ حقیر ، در پناه روح های پر شکوه و دل های همه ی قرن ها از گیلگمش تا سارتر و از سید ارتا تا علی و از لوپی تا عین القضاة و مهراوه تا رزاس ، پاک گردان.  

خدایا ! مرا هرگز مراد بیشعور ها و محبوب نمک های میوه مگردان.

خدایا ! بر اراده، دانش ، عصیان ، بی نیازی ، حیرت ، لطافت روح ، شهامت و تنها ئی ام بیفزای.