صندلی شکسته

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

صندلی شکسته

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

یلدای بی قرار

خورشید آخرین غروب خزان پشت کوه رفت 

امشب شب تولد نوروز دیگریست

فرشی ز برف بر سر راهش گشوده اند

چون نوعروس کرده به بَر جامه سپید

تق تق ...... صدای کیست؟

این وقت شب چه کسی کوبه می زند؟

بگشای در

یلداست آمده

آورده با خودش

آجیل و هندوانه و ظرفی پر از انار

انجیر و توت خشک

در دست دیگرش

مهر و صفا و عشق و محبت

گل امید

در گوشه اتاق

کرسی ست برقرار

جمعند دور آن

از کوچک و بزرگ

دیوان خواجه حافظ و مادر بزرگ و فال

پس شام چله کو؟......

یک قرض نان سنگک و یک کاسه آش داغ

فصل خزان سفرت بی خطر، برو

ای اولین سفیر فصل زمستان

خوش آمدی

«جاوید» باد سنت نیکوی این دیار

نوروز بی بهار

یلدای بی قرار

نظرات 1 + ارسال نظر
اکرم سنجابی(اسکاتوش) پنج‌شنبه 1 دی 1390 ساعت 21:39 http://eskato0osh.blogfa.com

درود

حافظ گشوده ام
و چه زیباست فال تو
حتما قشنگ می شود حال تو
با آن زبان فاخر و ایرانی
فرخنده باد روز و شب و ماه و سال تو
یلدا بر تمام دوستان مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد