صندلی شکسته

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

صندلی شکسته

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

نیایش در درگاه معبود

خدایـــــــــا 

 

وقتی که راه ها و مذهب ها با همه ی فراخی شان مرا به عجز می کشانند
و زمین با همه ی وسعتش بر من تنگی می کند و ….
اگرنبود رحمت تو بی تردید من از هلاک شدگان بودم

واگر نبود محبت تو بی شک سقوط و نابودی تنها پیشروی من میشد.

اکنون باز گشته ام.
باز آمده ام با کوله باری از گناه و اقرار به گناه.
پس تو در گذر ای خدای من!
ببخش
معبود من!

خدایــــــم
پس حال به که واگذارم می کنی؟
به سوی که می فرستی ام؟
من به سوی دیگران دست دراز کنم؟  

در حالی که خدای من تویی و تویی کارساز و زمامدار من...

سخن بزرگان

نشانه ایمان آن است که راست بگویی آنگاه که تو را زیان رساند

دروغ نگوئی که تو را سود رساند

آن که بیش از مقدارعمل سخن نگویی

چون از دیگران سخن گویی از خدا بترسی. 

امام علی ( ع ) 

 

  

حرف دل

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند
نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند

هوش تجاری برای مدیران

در دنیای امروز هوش تجاری در حوزه کسب و کار بسیار مورد توجه بوده و سازما‌ن‌هایی که از آن بی بهره یا کم بهره باشند، در عرصه رقابت با مشکلات اساسی روبرو خواهند شد. در این مقاله سعی شده پس از معرفی هوش تجاری به بررسی شاخص‌های مختلف آن و تأثیر این عامل حیاتی در کسب موفقیت سازمان‌ها پرداخته و سپس نقش محیط تصمیم‌گیری در موفقیت هوش تجاری بررسی شود. در نهایت به ضرورت توجه بخش کسب و کار ایران به این قابلیت به عنوان مزیت رقابتی امروز و پیش شرط بقاء فردا اشاره شده است. در واقع هوش تجاری مجموعه تواناییها، تکنولوژی ها، ابزارها و راهکارهایی است که به درک بهتر مدیران از شرایط کسب و کار کمک می نماید. ابزارهای هوش تجاری، دیدگاه هایی از شرایط گذشته، حال و آینده را در اختیار افراد قرار می دهند.

ادامه مطلب ...

دوست داشتن یا مسخره بازی !


دلم خیلی میخواست معنای عشق و دوست داشتن رو بدونه !

معنای غروب رو !

ولی کاش هرگز این آرزو رو نداشت !

هر غروبی زیباست جز غروب عشق

چقدر شکستن بی صدا !

چقدر تحمل

چقدر انتظار نشستن واسه فردا !

چقدر امید و دلخوشیهای الکی !!!

وقتی میبینی عشق دروغه ! چراغش بی فروغه ! وفاش همینه !!

واسه چی میخوای بمونی !

برو از این دنیا راحت کن خودت رو !

آسمون عشق ابری شده ! تماشا نداره !

مهر و وفا مرده اینکه دیگه حاشا نداره !

دلا سنگ ، هزار رنگ

همش ریا و دو رویی !

پس کو تو دلها وفا !

کو ؟؟؟؟

پس عشق و عاشقی چیست ؟؟

بالاتر از اینکه بخوای جونت رو بدی ؟؟!!

بسه بسه ...

ای دل بیا بریم ...

به زبان نیاوردن عشق

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون... بعد از یک ماه پسرک مرد... وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد... دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده... دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد... میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد .

سکوت !!!

گریه ها امانم را بریده اند . 

می خواهم حرف بزنم.

دلم آنقدرگرفته است، که می خواهم به اندازه هزارقرن گریه کنم.

می خواهم نباشم.

حس می کنم جایی ازقلبم سوراخ شده است.

خسته ازتو نیستم .

خسته ازهیچ کسی نیستم.

خسته از دوستی ها و دشمنی ها نیستم.

خسته ازاین همه دوری هستم.

فاصله آدمها نسبت بهم آنقدرزیاد شده است، که گویی کسی، کسی را درک نمی کند.

کسی صدای " دوستت دارم " های کسی را هم نمی شود.

همه روابط به قدر پوسته تخم مرغی ،ظریف و ضعیف و شکننده شده است.

صداقت ،کمترخریداری دارد.

معامله ،به زیور و زینت و ظاهراست.

صداقت را جوابی جز ناسزاگویی های بی رحمانه هیچ نیست.

جای دوست و دشمن عوض شده است.

خاطر کسی را که بخواهی خاطرت را پریشان وخط خطی می کند.

یا باید مثل همه باشی ، یا اگر مثل کسی نباشی ، لابد مشکلی داری.

یا دیوانه ات می پندارند، یا عقب افتاده. بی تمدن.

دلم گرفته است.

از خودم.

از خودم، که می ترسم مثل دیگران باشم.

تنهایی آدمها با تعدادی ازاشیا ازجنس من یا تو پرنمی شود.

جای خالی تنهایی آدمها را کسانی پر می کنند که بفهمندشان.

ازعشق بالاتر، دوستی است.

و از دوستی بالاتر ، فهمیدن است.

به عشق کسی نیاز ندارم.

به دوستی کسی نیاز ندارم.

نیازمند کسی هستم که مرا بفهمد.

مرا با همه بدی هایم. مرا با همه دارم ها و ندارم هایم.

مرا آنگونه که هستم بفهمد.

گریه ،حتی امان نمی دهد تا .....

بگذریم. حرف بسیار دارم.

سکوت ،

مرا بیشتر می فهمد تا حرف.

سکوت می کنم.

اینها که می نگارم ،شرح دلتنگی های من است .

نه شرح دلسنگی های دوستان.

هرگز خشم نکرده ام.

می خواهم مثل خودم باشم.

نمی خواهم کسی باشم ،که کسی یا از من خوشش بیاید، یا تعریف و تمجید مرا بکند.

من به تحسین کسی نیاز ندارم.

دلم می خواهد کسی ، بودنم را، آنگونه که هستم تحقیر نکند.

بغضی سنگین سینه ام را می فشارد.نای گفتن را از من می گیرد.

هوای درونم دلتنگ است .

دلتنگ. آنچنان دلتنگم که می خوام فقط سکوت کنم. سکوت.

سکوت.

سکوت.......

گاهی وقتها سکوت همه چیز است.

گفته ها سیاهی دفترند .

باید از بیرون دادن آنها پرهیز کرد.

سکوت، سپیدی درون وحاشیه دفتراست. که نه چشم را می آزارد .

نه خاطر کسی را مکدر می کند.

دوست خوب کسی است که سپید های دفتردوستی ات را بخواند ،

نه آنکه دائم سیاهی هایش را برایت ورق بزند.

هرچیزی اگردرجای خودش نباشد بد است.

چه سکوت باشد، چه حرف.

گاه ، حرف بد است. گاه سکوت. باید جایش را فهمید.

و کسی که می فهمد ، هم برای روزهای همصحبتی ، همدم خوبی است.

هم برای روزهای دلتنگی .که فرونپاشی .

که زیردست و پای این و آن لگد مال سوء تفاهم ها نشوی.

جایش را نمی دانم که درست انتخاب کرده ام یا نه.

اما همینجا سکوت می کنم.

خاموش

همه ی دوست داشتن ها که ناگه به هیچ تبدیل شوند.همچون قطره ی بارانی که با شوق زندگی از آسمان در انتظار زمین نشسته است در انتظار بوده ام و به ناگه ناباورانه نیست شده ام مثل خانه قطره های به انتظار نشسته را که بادها به سرزمین های دیگر می یرند مثل دانه ی در انتظار شکفته شدن که درنطفه خفه می شوی و بدون آن که لحظه ای فرصت تجربه کردن را داشته باشی همه چیز را از دست می دهی و میمیری. دردناک ترین مرگ از آن تو می شود بی آن که زندگی را تجربه کرده  باشی ،خاموش شده ای .اینگونه  هم افسوس از دست دادن را در دل داری و هم حسرت تجربه نکردن را،گویی به ناگه فرومی ریزی تهی می شوی از درون .تمام می شود .ساده و ناباورانه....

آن قدر خارج از اختیار تو رخ می دهد که تردید نبودنش را به دل راه می دهی.تمام شده است،دیگر به تو متعلق نیست برای همیشه برای هیچ وقت،تعلق که نه در واقع حتی آرزوی متعلق بودن را هم از دست داده ای .

دیوانه

 

خواستم برای بعضی از بنده ها که آنقدر بزرگ هستند که در حد فهم من نیست یا خیلی از دیدم ! دعا کنم:

  • خدایا آنان که راه موفقیت را در چیزی جز تلاش مستمر می دانند و در مخفی کاری،حرف زدن آن را جست و جو می کنند طعم موفقیت را بچشان.
  • خدایا آنان را کمک برایشان در لفظ به همه ی انسان هاست ولی به آنان که تنها دوستشان دارند کمک می کنند زیرا یاری به آن ها سببی است برای آن که در کنار عزیزانشان باشند نیرو بده و همیشه عزیزانشان را نیازمند آنان کن.
  • خدایا آنان که دوستی را برای خوشی ها و خواسته هایشان می خواهند و به لفظ زیبایش نشان می دهند زبان زیبا تر و توان بیش تر برای بازی کردن عنایت فرما.
  • خدایا آنان که دیگران را نابینا،کر و نافهم می یابند،از این باب در خود یارای انجام هر کاری را در این جمع می یابند، در جمع انسان های والا مقام قرار ده که توان فهم حرف هایشان را داشته باشند تا هنگامه سخن گفتن در جمع انسان های بی فهم،تا مجبور نباشند به قول ما انسان های نفهم "در گوشی" لب به سخن باز کنند هر چند که حق دارند زیرا توان درکی از جانب انسان های نفهم و کور کر برای کارهای عظیمشان نیست.خداوندا دزکارهایشان موفقیت نصیبشان گردان(موفقیت از نوع دعا اول)
  • خدایا اما میخواهم در حق خود نیز دعا کنم:خدایا من کور کر نافهم را ،من با کارهای سخیف نامتعارفم،منی که همه ی بنده های خوبت مانند دیوانگان که همگان فراری هستند از دستشان،من دیوانه را دیوانه نگاه دار:

خرم آن روز که ما عاکف میخانه شویم            از کف عقل برون جسته و دیوانه شویم

بشکنیم آینه فلسفه و عرفان را                    از صمنخانه این قافله بیگانه شویم

مستی عقل زسر برده آییم به خویش              تا بهوش از قدح باده مستانه شویم

پرنده

وقتی یه پرنده ی آزاد رو که مفهوم رهایی رو نمی فهمه چون زندانی بودن رو تجربه نکرده رو بندازید تویه قفس چیکار 

 میکنه!

 وقتی که تازه میفهمه چی رو از دست داده،وقتی میفهمه که به این شرایط میگن اسارات! تا ساعت ها یا اگه خیلی سرسخت باشه روزها یا اگه خیلی آزاده باشه شاید ماه ها خودش رو به دیواره  میکوبه،به  میله ها میکوبه که شاید از سرسختیشون کم شه،نمیخواد که اندازه ی این زندگی رو باور کنه،هنوزم وقتی میخواد پرواز کنه نیروی بلند شدنش رو تو بال هاش واسه رسیدن به آسمان هفتم جمع میکنه نه تا سقف قفس(چه تشابه ای دارند شکل کلمه ی قفس و سقف) چون نمی خواد که زندانی بودنش رو بپذیره،خسته نمیشه اگه چند لحظه هم قرار پیدا کنه واسه این که قوایی پیدا کنه برای بی قراری های دوباره واسه شکستن بالاش،واسه محکم کوبوندن تن کوچیکش به میله های ضخمت قفس،این جنگ ادامه پیدا میکنه چند ساعت،چند روز و گاهی هم چند ماه واسه پرنده ای که آزاد بوده و الان تو دام قفس افتاده ولی بالاخره یه روز میرسه که باور میکنه. آرام و دلتنگ گوشه ی قفس کز میکنه باور میکنه اسارت رو،باور میکنه که آسمان پروازش سقف قفس است نه آسمان دیگه ساکت و آرام گوشه ای قفس به زندگیش ادامه میده.
چند هفته ای هست که آرام ساکت گوشه ی زندگی کز کرده ام.


راز زندگی

در افسانه‏ها آمده، روزی که خداوند جهان را آفرید، فرشتگان مقرب را به بارگاه خود فراخواند و از آنها خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند.  یکی از فرشتگان به پروردگار گفت: خداوندا، آنرا در زیر زمین مدفون کنفرشته دیگری گفت: آنرا در زیر دریاها قرار بده.  و سومی گفت: راز زندگی را در کوه‏ها قرار بده . ولی خداوند فرمود: اگر من بخواهم به گفته‏های شما عمل کنم، فقط تعداد کمی از بندگانم قادر خواهند بود آنرا بیابند، در حالی که من میخواهم راز زندگی در دسترس همه بندگانم باشد. در این هنگام یکی از فرشتگان گفت: فهمیدم کجا، ای خدای مهربان، راز زندگی را در قلب بندگانت قرار بده، زیرا هیچکس به این فکر نمی‏افتد که برای پیدا کردن آن باید به قلب و درون خودش نگاه کند . و خداوند این فکر را پسندید .

یلدای بی قرار

خورشید آخرین غروب خزان پشت کوه رفت 

امشب شب تولد نوروز دیگریست

فرشی ز برف بر سر راهش گشوده اند

چون نوعروس کرده به بَر جامه سپید

تق تق ...... صدای کیست؟

این وقت شب چه کسی کوبه می زند؟

بگشای در

یلداست آمده

آورده با خودش

آجیل و هندوانه و ظرفی پر از انار

انجیر و توت خشک

در دست دیگرش

مهر و صفا و عشق و محبت

گل امید

در گوشه اتاق

کرسی ست برقرار

جمعند دور آن

از کوچک و بزرگ

دیوان خواجه حافظ و مادر بزرگ و فال

پس شام چله کو؟......

یک قرض نان سنگک و یک کاسه آش داغ

فصل خزان سفرت بی خطر، برو

ای اولین سفیر فصل زمستان

خوش آمدی

«جاوید» باد سنت نیکوی این دیار

نوروز بی بهار

یلدای بی قرار

از الفبای زندگی چه می دانیم ؟

از اشتیاقی که برای رسیدن به نهایت آرزو‌ها داریم و بر اساس آن تلاش بی وقفه‌ای را در مسیر پر فراز و نشیب زندگی بکار می‌بندیم تا آن را دریابیم ؟
دانسته‌های خود را از الفبای زندگی بنویسیم تا به خاطرمان باشد که عمری را صرف چه می‌کنیم. 

الف: اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها
ب: بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم
پ: پویایی برای پیوستن به خروش حیات
ت: تدبیر برای دیدن افق فرداها
ث: ثبات برای ایستادن در برابر بازدارنده ها
ج: جسارت برای ادامه زیستن
چ: چاره اندیشی برای یافتن راهی در گرداب اشتباه
ح: حق شناسی برای تزکیه نفس
خ: خودداری برای تمرین استقامت
د: دور اندیشی برای تحول تاریخ
ذ: ذکر گویی برای اخلاص عمل
ر: رضایت مندی برای احساس شعف
ز: زیرکی برای مغتنم شمردن دم ها
ژ: ژرف بینی برای شکافتن عمق درد ها
س: سخاوت برای گشایش کارها
ش: شایستگی برای لبریز شدن در اوج
ص: صداقت برای بقای دوستی
ض: ضمانت برای پایبندی به عهد 

ط: طاقت برای تحمل شکست
ظ: ظرافت برای دیدن حقیقت پوشیده در صدف
ع: عطوفت برای غنچه نشکفته باورها
غ: غیرت برای بقای انسانیت
ف: فداکاری برای قلب های دردمند
ق: قدر شناسی برای گفتن ناگفته های دل
ک: کرامت برای نگاهی از سر عشق
گ: گذشت برای پالایش احساس
ل: لیاقت برای تحقق امیدها
م: محبت برای نگاه معصوم یک کودک
ن: نکته بینی برای دیدن نادیده ها
و: واقع گرایی برای دستیابی به کنه هستی
ه: هدفمندی برای تبلور خواسته ها
ی: یک رنگی برای گریز از تجربه دردهای مشترک

زندگی انسان ها از دیدگاه دکتر شریعتی

اگر دروغ رنگ داشت ؛ هر روز شاید ؛ ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود........ اگر دروغ رنگ داشت ؛ هر روز شاید ؛ ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت؛ عاشقان سکوت شب را ویران میکردند اگر براستی خواستن توانستن بود ؛ محال نبود وصال ! و عاشقان که همیشه خواهانند؛ همیشه میتوانستند تنها نباشند ………. اگر گناه وزن داشت ؛ هیچ کس را توان ان نبود که قدمی بردارد ؛ تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی … و من شاید ؛ کمر شکسته ترین بودم اگر غرور نبود ؛ چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند ؛ و ما کلام محبت را در میان نگاههای گهگاهمان جستجو نمیکردیم اگر دیوار نبود ؛ نزدیک تر بودیم ؛ با اولین خمیازه به خواب میرفتیم و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمیکردیم اگر خواب حقیقت داشت ؛ همیشه خواب بودیم هیچ رنجی بدون گنج نبود … ولی گنج ها شاید بدون رنج بودند اگر همه ثروت داشتند ؛ دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند و یکنفر در کنار خیابان خواب گندم نمیدید ؛ تا دیگران از سر جوانمردی ؛ بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند اما بی گمان صفا و سادگی میمرد …. اگر همه ثروت داشتند اگر مرگ نبود ؛ همه کافر بودند ؛ و زندگی بی ارزشترین کالا یود ترس نبود ؛ زیبایی نبود ؛ و خوبی هم شاید اگر عشق نبود ؛ به کدامین بهانه میگریستیم و میخندیدیم؟ کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم؟ و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب میاوردیم؟ اری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم …. اگر عشق نبود اگر کینه نبود؛ قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند اگر خداوند ؛ یک روز آرزوی انسان را براورده میکرد من بی گمان دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز هرگز ندیدن مرا انگاه نمیدانم براستی خداوند کدامیک را می پذیرفت

۱۰ سوء تعبیر از موفقیت

1- بعضی از مردم به خاطر گذشته‌شان، تحصیلاتشان و... موفق نیستند.
هیچ کس نمی‌تواند موفق باشد مگر بخواهد و سپس برای بدست آوردنش بکوشد.

2- افراد موفق اشتباه نمی‌کنند.
آن‌ها هم مثل ما اشتباه می‌کنند فقط اشتباهشان را تکرار نمی‌کنند.

3- برای موفق شدن باید 60 (70، 80، 90 و...) ساعت در هفته کار کرد.
موفقیت به «زیاد» انجام دادن کاری ربط ندارد، بلکه بیشتر به «درست» انجام دادن آن ربط دارد.

4- فقط اگر قواعد خاصی را اجرا کنیم موفق می‌شویم.
چه کسی قواعد را به وجود می‌آورد؟ موقعیت‌ها متفاوتند. گاهی لازم است از قواعد خاصی پیروی کنیم و گاهی نیز باید قواعد ساخته خودمان را بکار بندیم.

5- اگر کمک بگیریم، این دیگر موفقیت نیست.
موفقیت به ندرت در تنهایی رخ می‌دهد. آن‌هایی را که به موفق شدن تو کمک می‌کنند، شناسایی کن. تعدادشان کم نیست.

6- باید خیلی شانس بیاوریم تا موفق شویم.
بله، کمی باید شانس آورد اما بیشتر به کار سخت، دانش و جدیت احتیاج است.

7- فقط اگر زیاد پول درآوریم موفقیم.
پول یکی از نتایج موفقیت است، اما ضامن آن نیست.

8- باید همه بدانند که ما موفق هستیم.
شاید با بدست آوردن پول و شهرت بیشتر، افراد بیشتری از کارتان باخبر شوند. اما، حتی اگر شما تنها کسی باشید که از این موضوع باخبرید، هنوز آدم موفقی هستید.

9- موفقیت، یک هدف است.
موفقیت بعد از رسیدن به اهداف بدست می‌آید. وقتی می‌گویی «می‌خواهم آدم موفقی شوم» از شما سوال می‌کنند: «در چه چیزی؟»

10- به محض این‌که موفق شویم، گرفتاری‌ها هم تمام می‌شوند.
شاید فرد موفقی باشی، اما خدا که نیستی. پستی و بلندی‌ها در پیش‌اند. از موفقیت امروزت لذت ببر، فردا روز دیگری است.

راهی متفاوت برای ابراز عشق

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید :
 
 آیا میتوانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
 
برخی ازدانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.
 
برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند.
 
شماری دیگر هم گفتند « با هم بودن در تحمل رنجها ولذت بردن از خوشبختی » را راه بیان عشق می دانند.
 
در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:
 
یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. 
 آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند...

یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.
 
شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.

رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند.
 
ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد...
 
همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرارکرد و همسرش را تنها گذاشت.
 
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.
 
ببر رفت و زن زنده ماند...
 
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
 
اما پسرپرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریادمی زد؟
 
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
 
پسرجواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که :
 
 عزیزم ، تو بهترین مونس من بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود...
 
قطره های اشک، صورت پسر را خیس کرده بود که ادامه داد:
 
همه زیست شناسان میدانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار میکند.
 
 پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد واورا نجات داد.
 
این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود...


شانس خود را امتحان کنید!

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.
کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد .
باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد.

گاوی کوچکتر از قبلی با سرعت حرکت کرد .

جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد. سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.

پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد.اما.........گاو دم نداشت!!!!

زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.