صندلی شکسته

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

صندلی شکسته

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

دل نوشته ای برای کسی که بهترینه....

سلام ای بهترین سخنی دارم با تو... گوش بده لطفا .. نمیخواهم چیزی بگویی... فقط و فقط گوش کن...
چقدر خوبه که آدم جایی رو داشته باشه بره که بدونه اونجا یکی همیشه منتظر اومدنشه!!!
چقدر خوبه که آدم یه جایی رو داشته باشه بره که بدونه یکی دلتنگشه؟ سراغشو میگیره از این و اون...
چقدر خوبه که آدم یه جایی رو داشته باشه که بدونه اونجا یکی منتظر دیدن خندشه نه دیدن گریش!!!
و چقدر خوبتره که بدونه اونی که منتظرشه با دیدنش خوشحال میشه نه اینکه ببیندش اما براش مهم نباشه بودن یا نبودنش!!
ولی ... با اینهمه من اینجا چه کار میکنم؟ اینجا ... که کسی منتظرم نیست!!!
کسی منتظر دیدن خنده من نیست... اصلا فرقی نمیکنه بخندم یا گریه کنم...اصلا ایا برای کسی مهم هستم؟ کسی دلش برام تنگ میشه؟؟؟
با تو ام ای فلانی!!! آیا تو منتظر آمدنم هستی؟ آیا تو دلتنگم میشوی؟ آیا دلتنگ خنده هام میشی؟ اگر نه پس اومدنم دیگه چه دلیلی داره؟
اصلا آیا تو دلتنگ کسی میشوی؟....
آه... یادم نبود ... آری میشوی... اما نه برای من ... برای یک فلانی دیگر که بهترین است... بهترین... نه مثل من بدترین...!!! خوش به حال ان بهترین که کسی اینجا انتظار آمدنش را میکشد... خوش به حال آن بهترین که تو دلت برایش تنگ میشود.... اصلا خوش به حالش که بهترین است...
اما یه سوال؟؟؟ اگر او بهترین است و تو منتظر آمدنش هستی همیشه پس تکلیف من چیست؟ چه کنم که بدترین شدم؟؟؟
با توام ای فلانی !!! میشود پاسخم را بدهی؟
آه ... از دست خودم... چرا اینقدر حواس پرتم... چقدر زود از یاد میبرم... خوب معلوم است اینکه پرسیدن ندارد... بارها شنیده ام... باید رفت... از اینجا باید رفت... از جاییکه بدترینها بدانجا تعلقی ندارند باید رفت... باید کوچ کرد... هجرت کرد... رفت... اکنون باید رفت میروم جایز نیست...
باشد میروم... می روم تا جای بهترینها را کمتر اشغال کنم... می روم تا به اجبار از بهترینها محبت و دوستی را گدایی نکنم... حق هم دارند.. آنان بهترینند و همیشه حق با بهترینهاست... بدترینها نه حقی دارند نه جایی... تنها حقشان تنهایی ست... آری تنهایی... تنهایی سرنوشت من است... تنهایی همزاد من است با من بدنیا آمده و با در کنار من خواهد بود تا همیشه... یار خوبیست.. ناراحتم نمیکند... اذیتم نمیکند... مهمتر اینکه اشکم را در نمیاورد... دوستم است.. یه دوست خوب و نازنین... دوسش دارم چون بی وفایی تو کارش نیست... بهش ایمان دارم ... اعتماد دارم ... اعتقاد دارم... حرفیست که از دل میاد و بر دل هم مینشینه...
ای فلانی !!! ای بهترین !!! درست است که اطرافم پر است از آدمیان... درست است که اطرافم را شلوغی احاطه کرده است اما .... اما... اطرافم پر است درونم که پر نیست... درونم خالیست.. تهی ست... تهی از عشق تهی از محبت... و تهی از دوست داشتن... و دوست داشته شدن...
 ای فلانی...!!! باز هم یه سوال... نمیدان چرا ذهنم پر است سوال... کسانیکه اطرافشان شلوغ است نمی توانند حقی داشته باشند... میتوانند یا نه؟ جرمشان چیست...؟
ای فلانی... ای فلانی... هیچ گله ای نیست... بخدا نیست... نکنه با خوندن این دلنوشته ناراحت شوی و به خودت بگیری... ... خواهش میکنم ازت... چون این بدترین به هیچ وجه حاضر به دیدن ناراحتی هیچ بنده ای نیست چه برسد به تو...
تویی که برای این بدترین بهترین هستی و بهترین خواهی بود...
من ندانم که درون من خسته دل چیست              که من خموشم و او در فغان و غوغاست؟
اما نه چرا میدونم... خوب هم میدونم... درون دل سوخته من چی میگذرد... اما قدرت بیانش را ندارم... اما... نه... آن را هم دارم... قدرتش را خوب دارم... اما برای که بیانش کنم...؟ چه کسی؟ اصلا برای چه بیان کنم...؟
چه فرقی میکند؟؟؟؟ وقتی گوش شنوایی وجود نداشته باشد... چه فرقی میکند وقتی دلی برای فهمیدن و درک کردن وجود ندارد... آری کسی  نمیتواند درکم کند... چون  درکش خیلی سخته... خیلی سخت...
پس سکوت بهترین است... ای بهترین... سکوت میکنم... سکوت ... سکوت...  باز هم سکوت...
پس همون بهتر که از میان شما بهترینها این بدترین برای همیشه برود تا سکوتم موجب آزار کسی نشود... برای همیشه...
اما خدا کند که از یادهاتان نروم...
ای فلانی با توام... حداقل مرا از یاد مبر... میتوانی این لطف را در حقم انجام دهی؟؟؟
با شماهایم ای بهترینها ...!!! این بدترین را هرگز از خاطر خود پاک نکنید... چرا که او هرگز ... هرگز شما را از خاطرش محو نخواهد کرد... چون این بدترین... بهترینها را همیشه دوست داشته و خواهد داشت... 
با تشکر و احترام خالصانه

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 20 شهریور 1392 ساعت 11:51

امیرم عشقم تو بهترینی، من طاقت شنیدن این حرفاروندارم دلم داره پاره پاره میشه من هیچوقت نمیذارم تو تنها بمونی، تو تنها همدم من هستی و تنها همدمم میمونی، بهترین لحظه ها رو واست می سازم، آروم بگیر نفسم، تنها آروم بودنت هست که به من آرامش میده، بزرگترین آرزوی من خندان بودن لبها و چشمهای توست

مستانه چهارشنبه 20 شهریور 1392 ساعت 16:32

دارم از دوریت دق می کنم، اشک امونم و بریده، آغوشت و می خوام، امروز بیشتر از همیشه دلتنگتم، از تنهایی می ترسم از بی تو موندن می ترسم، پذیرش مرگ از زندگی بدون تو خیلی واسم راحتتره؛ دلم برای دستای گرمت تنگ شده، تنهام نذار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد