صندلی شکسته

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

صندلی شکسته

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

زندگی چیست ؟

  

شاید تردیدی است بین بودن ونبودن.لحظه ای است بین دونگاه. لبخندی است که برلبان یک دختر مست جاریست.وناله ی یک پرنده درپشت میله های قفس.زندگی شاید لبخند بی معنی مادر به فرزندش باشد. وشاید لحظه هایی است که بی هیچ لبخندی ازکنارمامی گذرندوبه گذشته می پیوندند.وعبور یک رهگذربی آنکه لبخندی برلب آورد وبگوید:سلام.

زندگی شایدبازی تارهای گیتار است درمیان انگشتان دختری محزون. وشاید گریستن برای عزیزترینت.زندگی سکوتی ست که پس ازباران شبانه ی چشمانت برروی لبان سردت جاخوش می کند.وشایدگم شدن محبت است درمیان های وهوی بادحسودبی اعتمادی. ویا خنده های بی مورد که لپ هایمان سرخ وگلی می شودتامرهمی  باشدبرزخم هایمان.زندگی سیلی ست که ازپدر غیرتمندت نثارت می شود تابفهمی که چقدر دوستت دارد.زندگی شایدجشن تولد ۲۵سالگی توست وفوت کردن شمع ها وبازهم خنده بازهم سرخ وگلی شدن لپ هایت...

زندگی شاید خاموش کردن سیگاری ست که برگوشه ی لب های زیبایت جا خوش کرده.وشاید رقصیدن برای چشم هایت.نذرکردن برای عشقی که عاشقانه دوستش داری.وگریه که محرم ترین است به چشم های همیشه گریانت...

دیدار دوباره ی عزیزیست که ازراه دور آمده ودرآغوش گرفتن او. زندگی شاید پنهان کردن غمی ست که درچشم های بهاریت آمده ومدت زیادی ست که همدم چشم هایت شده وبازکردن ظاهری غنچه ی لبانت تاهمه بدانند که توخوشحالی وهیچ غمی نداری.  زندگی شاید در قطره های بارانی ست که صورت معصوم و کودکانه ات را مادرانه نوازش می کنند.  وشاید زندگی درلابه لای گلبرگ های گل سرخ نهفته است ومن چه غم آلوده آن را بر سنگ سردقبر پدربزرگ رها کردم.زندگی شاید درقطره های اشکی ست که من به خاطر تنهایی پدربزرگ ریختم .  زندگی درآن لحظه ایست که نفسم باشنیدن صدای زیبایت بندآمدوناگهان دلم لرزید.تکانی به خود دادوغبارتنهایی رابادمی عاشقانه، جزیی از ابدیت ساخت. 

 و اما انتظاری بی پایانی ست که در چشمان رنگیت موج میزند.....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد