صندلی شکسته

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

صندلی شکسته

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

در آغاز هیچ نبود

در آغاز هیچ نبود و کلمه بود و کلمه نزد خدا بود.خداوند اما کلمه هایش را به آدمی بخشید و جهان پر از کلمه شد.

من اما از تمام کلمه های دنیا تنها یک کلمه را برگزیده ام و همه جمله هایم را با همان یک کلمه می سازم. با همان یک کلمه حرف می زنم، شعر می گویم و می نویسم.آن یک کلمه هم فعل است و هم فاعل، هم صفت است و هم موصوف. احتیاجی به حرف اضافه ندارد.متمم نمی خواهد.هیچ قیدی هم ندارد. آن یک کلمه خودش همه چیز است.

و من با همان یک کلمه است که می بینم و راه می روم و نفس می کشم. با همان یک کلمه عشق می ورزم و زندگی می کنم.

آن یک کلمه غذای روح من است، بی او گرسنه خواهم ماند. خانه من است، بی او آواره خواهم شد. بی او بی کس می شوم، غریب و تنها. این کلمه همه دارایی من است و اگر روزی شیطان آن را از من بدزدد، آن قدر فقیر می شوم که خواهم مُرد.

من با همین کلمه با درخت ها حرف می زنم. آنها منظورم را می فهمند و برگهایشان را برای من تکان می دهند. این کلمه را به گنجشک ها که می گویم، در آسمان حیاطمان جشن می گیرند و با هم ترانه می خوانند. به نسیم می گویم، آن قدر ذوق می کند که شهر به شهر می چرخد و میگردد و می رقصد  و به ابر ها که می گویم، چنان خوشحال می شوند که یک عالم نقل و نبات برف و باران روی سرم می پاشند.

این کلمه، این کلمه عزیز و دوست داشتنی، حرف رمز من با همه چیز است. اما به آدم ها که می گویم ...

بگذریم، دلم گرفته، من زبان شما را بلد نیستم. من توی این شهر غریبم. کسی منظورم را نمی فهمد، کسی جوابم را نمی دهد...

اما تو فرق می کنی . تو از جنس آفتاب و درخت و پرندهای. تو آن کلمه را بلدی و سالهاست که آن راگوشه قلبت نگه داشته ای. پس من آن رمز را به تو خواهم گفت.آن کلمه کوچک اسم بزرگ خداوند است...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد