صندلی شکسته

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

صندلی شکسته

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

حرفهای دوستانه

امشب یه دل سیر که نه اما کمی گریه کردم...از معدود کارهایی بود که به این آدم کوکی این روزها چسبید....لبهایتان پر خنده باد اما پیشنهاد می کنم امتحانش کنید....تضمین می کنم حال خوبش را...


ممنون بابت روزهای خوب و اینهمه امید و اینهمه اتفاقهای خوب...من یک جنگجو هستم....با همه ی وجودم می جنگم و می خوام که پیروز باشم...آینده م مبهم و نگران کننده ست اما من از همین اوضاع عجیب و غریب یه بهشت می سازم...باید که بسازم....به کمک تو...


یه وقتایی آدم زیاد می نویسه اما یه بخشی از اونهمه نوشته رو خیلی بیشتر دوست داره...اما وقتی میان و می خونند و کامنت می گذارن به تنها جایی که دقت نکردن همون بخشه...و اینه که یه وقتایی حس آدم رو از بین می بره.. 

 

 

شاد زندگی کنید...سعی کنید به هر چیز مزخرف و بی نمک با نمک بخندید...این جوری دنیا هم جای بهتری میشه...قبلا از "چه" گفتم که می گه: لبخند بزرگترین انتقامی ست که می توانیم از دنیا بگیریم...من که بدجوری این روزها انتقام می گیرم از این دنیای مزخرف لعنتی...به نظرم راه بهتریه از خودکشی...


مرد بزرگ،بهترین دوست،برادر...یه کم خودت رو جمع کن...لزومی نداره همه ی عالم و آدم بدونن که ما حالمون خوب نیست یا زندگی داره روی بدش رو به ما نشون می ده...بلند شو و قوی باش..این جوری تسلیم مشکلات دنیا نشو..این تسلیم شدن دقیقا همون چیزیه که دنیا دوست داره که انجام بدی...پس مثل همیشه یاغی باش...


همه ی عمر دلگیر و تنها ماندیم...یک بار نشد غربت تموم هم که نه حتی یه گوشه ی دنیا از چشمهای روشنمان ببارد...نمی دانم عیب چشمان ماست یا جنس تنهایمان...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد